«شیخ محمّد قصّاب دامغانی، از عارفان قرن چهارم و پنجم هجری است، این عارف، از شاگردان شیخ ابوالعبّاس قصاب آملی عارف بزرگ قرن چهارم هجری بوده و با شیخ ابوالحسن خرقانی و شیخ ابوسعید ابوالخیر که هر دو از مریدان شیخ ابوالعبّاس قصاب آملی بودهاند، مراوده داشته و با آنان ملاقات کرده است. این عارف یکی از استادان خواجه عبدالله انصاری عارف بزرگ است. در کتاب طبقات الصوفیه دربارهی تحوّل فکری خواجه عبدالله انصاری به راهنمایی شیخ ابوالحسن خرقانی چنین آمده است:
«او (خواجه عبدالله انصاری) چند روز بیشتر از دیدار با خرقانی، با شیخ محمّد قصاب دامغانی شاگرد ابوالعبّاس قصاب آملی دیدار کرده بود، پیش از آن بارها او را در هرات در خانقاه شیخ عمو دیده و مدّتها با وی صحبت کرده بود و به سخن خود پیر هرات او را به چشم و دل محمّد قصاب بزرگ نمودند» و محمّد قصاب عبدالله را تعظیم تمام داشت و حتّی با وی به بازار رفت و بازاری که سی سال آن را ندیده بود و در خرید با شیخ الاسلام و یارش موافقت کرد.»[۱]
عبدالرحمن جامی در کتاب نفحات الانس درباره شیخ محمّد قصاب دامغانی چنین آورده است:
«وی به دامغان میزیسته است. شیخالاسلام گفته است که: شیخ محمّد قصاب دامغانی شاگرد ابوالعبّاس قصاب آملی است. شیخ ابوالعبّاس وی را از مجلس داشتن باز داشته بود که عام را سخن نگوید که سخن وی بلند شده بود. وی بزرگ بود و همهی دامغان جیفهی او بود و وی روح آن و هم شیخ الاسلام گفت: اگر خرقانی و محمّد قصاب به جای بودندی من شما را به وی فرستادمی، نه به خرقانی که وی شما را سودمندتر بودی از خرقانی که خرقانی منتهی بود و مرید از وی بهره کم یافتی.
شیخ الاسلام گفت: که محمّد قصاب با من گفت که در یوگان صفاتی باشند. یعنی به رحمت و عفو و کرم گرامیتر و بیش از صفات نبینند و معاملهی صوفیان با ذات است یا معطی است، نه با عطا و هر چه جز ذات اوست حجاب است از او.
این عارف پس از مدّتها توقف در هرات و دیدار با شیخ عمو و خواجه عبدالله انصاری به دامغان آمده و به مدّت سی سال در عزلت به سر برد و سرانجام در همین شهر زندگی را بدرود گفت. همانطور که در این تألیف نوشتهاند: شیخ ابوسعید ابوالخیر هنگام عزیمت به سفر حج بعد از ملاقات با ابوالحسن خرقانی در دامغان، با شیخ محمّد قصاب دامغانی ملاقات کرده است.»*
– طبقات الصوفیه، صفحه ۳۷۲.
– نفحاتالانس، عبدالرحمان جامی، تصحیح مهدی توحیدی پور، ص ۲۹۷
*- برگرفته از کومش، سرزمین آزاداندیشان، ص ۱۳۶